تعریف مزاج
در این مقاله، از این بحث مىشود که چگونه عناصر چهارگانۀ خاک، آب، هوا و آتش با یکدیگر ترکیب مىشوند و از اجتماع آنها مواد موجود در طبیعت (مواد کانى، سنگها، گیاهان و جانوران) به وجود مىآیند و مزاج انسان ها شکل میگیرد.
قبل از شروع بحث ، براى روشن شدن موضوع، باید بعضى از اصطلاحات قدما را ذکر کنیم.
۱- تغییرات فیزیکى و شیمیایى در تشکیل مزاج
دانشمندان قدیم مىگفتند: تغییراتى که بر اجسام عارض مىشود، دو گونه است:
یکى اینکه هرگاه جسمى تغییر کند ولى ماهیت (صورت نوعیه) آن عوض نشود (مثلا آب وقتى که گرم یا سرد شود، باز هم همان آب است) ، این تغییر حالت را استحاله مىنامیدند (امروزه آن را تغییرات ظاهرى یا فیزیکى مىنامند) ؛
دوم وقتىکه صورت نوعیۀ جسم باقى نماند؛ یعنى جسم تغییر ماهیت بدهد و به جسم دیگرى تبدیل شود (مثلا چوب به آتش، دود و خاکستر تبدیل شود) مىگفتند کون و فساد واقع شده است؛ یعنى صورتى که بود و از بین رفت، فاسد و صورتى که نبود و موجود شد، کائن شده است (امروزه آن را تغییرات شیمیایى مىنامند) .
۲- حرکت و فعل و انفعالات در خلق مزاج
قدما کلیۀ تغییراتى را که بر اجسام عارض مىشود، حرکت مىنامیدند و براى آن انواعى قائل بودند، مثلا تغییر مکان جسم را حرکت مکانى و تغییر حالت اجسام (گرم شدن آب و تغییر رنگ میوه در درخت) را حرکت کیفى نام نهاده بودند و مىگفتند استحاله یا تغییر حالت اجسام، حرکت در کیف است و حرکت، محرّک مىخواهد؛ پس هروقت استحاله واقع شود محرّکى و متحرکى وجود دارد، به عبارت دیگر، مؤثرى هست و متأثرى. در این حالت مىگویند محرّک فعل کرده و متحرک منفعل شده است، پس استحاله فعل و انفعال است.
این اصطلاح با آنچه ما امروزه از کلمۀ «فعل و انفعال» درمىیابیم فرق دارد و باید به آن توجه داشت تا اشتباهى در مفهوم عبارات پیش نیاید. امروزه ما فعل و انفعال را در مورد اعمال شیمیایى به کار مىبریم، درحالىکه قدما در مورد اعمال فیزیکى به کار مىبردند؛ مثلا اگر آب گرم را با آب سرد مخلوط کنیم، آب درجه حرارت متوسطى پیدا مىکند؛ در این حالت قدما مىگفتند بین آب گرم و آب سرد فعل و انفعال واقع شده است. در نظر آنان مبدأ فعل، صورت جسم است و انفعال به ماده مربوط مىشود.
توضیح آنکه هر جسمى صورت و مادهاى دارد. صورت اصطلاحى است براى وجه تمایز هر جسم، مادامىکه ماهیت آن تغییر نکرده باشد، هرچند تحت تأثیر عوامل خارجى به اشکال گوناگون درآید؛ مثلا اگر آب را حرارت دهیم، به شکل بخار درمىآید و اگر برودت دهیم، به یخ تبدیل مىشود ولى در این تغییر حالات، ماهیت آب عوض نمىشود و بخار آب و یخ در حقیقت، همان آب است که در وضع اول، به شکل بخار و در حالت دوم، به شکل یخ درآمده است. قدما مىگفتند در همۀ این موارد، آب صورت آبى خود را از دست نداده و ماهیت آن تغییر نکرده است، زیرا مىتوان بخار آب را به وسیلۀ برودت و یخ رابه وسیلۀ حرارت، دوباره به آب تبدیل کرد؛ ولى چنانکه مىدانیم بخار آب تحت تأثیر حرارت شدید به گازهاى اکسیژن و هیدروژن تبدیل مىشود، در این حالت ترکیب این گازها را نمىتوان آب نامید، زیرا نمىتوان آنها را به وسیلۀ برودت به آب تبدیل کرد.
قدما از این مطلب آگاه بودند و مىگفتند آب تحت تأثیر حرارت شدید، صورت آبى خود را از دست مىدهد و صورت هوایى پیدا مىکند. پس «صورت» آن چیزى است که هر جسم به وسیلۀ آن از جسم دیگر مشخص و متمایز مىشود. اکنون، مىتوان گفت آب تا وقتىکه صورت آبى خود را از دست نداده است، آثار و خواصى دارد که مهمتر از همه این است که اگر آن را به طبیعت خود واگذارند و عوامل خارجى در آن اثر نکند، سرد و تر (سیال) و نیز سنگینتر از هوا و سبکتر از خاک است، آب به واسطۀ این خواص آثار و افعالى دارد، مثلا سردى آن مىتواند جسم گرمى را سرد کند، قدما این عمل را به «صورت» آب نسبت مىدادند و مىگفتند مبدأ فعل، صورت جسم است و صورت را «طبیعت نوعیه» هم مىنامیدند.
ابن سینا مىگوید:
اجسام عنصرى چون با هم ملاقات کنند بعضى در بعضى فعل مىکنند و هر کدام از آنها به سبب صورتشان فاعل است و به سبب ماده منفعل، چنانکه شمشیر تیزیش فعل مىکند و آهنش کندى و فرسودگى مىیابد و این فعل و انفعال همواره استمرار دارد تا یکى از [این]دو امر پیش آید؛ یا یکى بر دیگرى غلبه کند و او را از نوع خود سازد؛ مثل اینکه آتش چون به چوب برسد آن را مىسوزاند؛ در این حالت صورتى که غالب شده است مىگوییم کائن است و صورتى که مغلوب شده فاسد است؛ یا اینکه یکى بر دیگرى غلبه نمىکند، اما کیفیت هر دو چنان تغییر مىیابد که در آنها کیفیت متشابهى دست مىدهد؛ این عمل را امتزاج و آن کیفیت متشابه را مزاج مىنامند، مثل اینکه سرکه و انگبین چون با هم ممزوج شوند سرکنگبین درست مىشود که نه سرکه است و نه انگبین، بلکه کیفیت خاص دارد. اما اگر میان آن دو جسم فعل و انفعالى دست ندهد، مثل اینکه نمک و فلفل را به هم بیامیزند آن را اختلاط مىگویند نه امتزاج (شفا، «فنّ سماع طبیعى» ، ص ۶۹۷) .
۳- چگونگى ترکیب عناصر با یکدیگر در ایجاد مزاج
اکنون، مىخواهیم بدانیم چگونه عناصر با یکدیگر ترکیب مىشوند و اجسام مرکب را به وجود مىآورند.
قدما مىگفتند هر یک از عناصر چهارگانه، مکانى طبیعى دارد که در آنجا ساکن است. مکان طبیعى خاک در مرکز، مکان آب بر روى خاک، مکان هوا روى آب و مکان آتش در بالاى همه قرار دارد و محیط بر کره هواست. اگر جسمى را از مکان طبیعى خود خارج کنیم، مثلا سنگى به هوا پرتاب کنیم، مجددا به کره خاک، که مکان طبیعى اوست، برمىگردد و در آنجا ساکن مىشود. عاملى که باعث این حرکت مىشود، عبارت است از نیرویى که در ذات جسم وجود دارد و تا وقتىکه سنگ به مرکز کره خاک نرسیده این نیرو موجود است. همین میل به حرکت و رسیدن به مکان طبیعى است که در سنگ، نیروى سقوط ایجاد مىکند، ولى در مرکز زمین، دیگر این نیرو موجود نیست زیرا آنجا مکان طبیعى آن است، بنابراین، میل ندارد از آنجا به جاى دیگر حرکت کند.
این نظریه با آنچه امروزه دربارۀ سقوط اجسام به علت نیروى جاذبه مىدانیم، هیچگونه تفاوتى ندارد، زیرا امروزه، علت سقوط سنگ را نیروى جاذبهاى مىدانیم که از مرکز زمین اعمال مىشود و این نیرو تا وقتىکه سنگ به مرکز زمین نرسیده است وجود دارد و باعث حرکت و سقوط سنگ مىشود. همینکه سنگ به مرکز زمین رسید و در آنجا ساکن شد دیگر نیرویى که باعث کشش شود از طرف زمین به آن وارد نمىشود. ولى اگر عناصر به صورت اجزاى بسیار ریزى درآیند، این نیروى طبیعى و این میل به حرکت و رسیدن به مبدأ خود در آنها کم مىشود و مىتوانند در غیر مکان طبیعى خود باقى بمانند، مثلا، اگر طلا را خرد کنیم و به درشتى دانههاى خشخاش یا کوچکتر از آن درآوریم در آب فرو مىروند، درحالىکه خردههاى طلاى ساییدهشده، مجددا جمع مىشوند و تهنشین نمىشوند؛ اما اگر خردههاى طلاى ساییدهشده، مجددا با یکدیگر جمع شوند و روىهمرفته دانههایى به درشتى ته سنجاق یا قدرى کوچکتر از آن تشکیل دهند، در آب فروخواهند رفت و تهنشین خواهند شد.
پس ریز شدن اجزا سبب مىشود قواى طبیعى اجسام ضعیف شوند و نتوانند بهطور طبیعى به مکانى که مخصوص هر یک از آنهاست حرکت کنند (امروزه، مىدانیم که قواى دیگرى نیز از قبیل مقاومت محیط مادى در برابر حرکت اجسام در این امر دخالت دارد) . به این ترتیب، اجزاى خاکى و آبى مىتوانند به صورت ذرات فوقالعاده ریز درآیند و با اجزاى هوا آمیخته شده جسم مرکبى را بسازند. اجزاى این جسم مرکب، از یکدیگر جدا نمىشوند و هر یک، به علتى که ذکر کردیم، به مکان طبیعى خود نمىروند و در صورت جدا شدن، به زمانى درازتر و حرکتى بسیار کندتر نیاز دارند. هر قدر این اجزا ریزتر باشند ترکیب (جمع شدن) آنها با یکدیگر، باوجود دورى از طبیعت هم، بهتر و کاملتر صورت مىگیرد و جدا شدنشان سختتر و دیرتر انجام خواهد گرفت.
بهاینترتیب، قدما معتقد بودند که در اجسام مرکب، عناصر به صورت اجزاى فوقالعاده ریز در مجاورت یکدیگر قرار دارند و به عبارت دیگر، در اجسام مرکب صورت عناصر محفوظ است؛ یعنى، مثلا اجزاى آب، خاک و هوا بدون اینکه تغییر ماهیت داده باشند، بالفعل در یک برگ درخت موجود هستند. منتها، چشم قادر نیست اجزاى تشکیلدهندۀ آن را به دلیل خردى و ریزى بیش از حدّشان، از هم تشخیص دهد، مانند اینکه اگر گرد زغال با گرد سفیداب، بهطور کامل، مخلوط شود حسّ انسان نمىتواند اجزاى آن را از یکدیگر تشخیص دهد و رنگى که درک مىشود بین سیاهى و سپیدى است. ارسطو دراینباره مىگوید:
اگر ادراک حس بصر در نهایت قوت بود، شخص آب، خاک، هوا و آتش را درون گوشت از یکدیگر متمایز مىدید (ترجمه فنّ سماع طبیعى، ص ۶۸۹) .
پس از اینکه اجسام بسیط، بهاینترتیب به یکدیگر پیوستند، جسم مرکب قوام و دوام پیدا مىکند و اجزاى آن به واسطۀ تماس با یکدیگر فعل و انفعال خواهند کرد.
اما، معنى قوام این است که اگر جسمى خشک با جسمى تر یا جسمى کثیف با جسمى لطیف آمیخته شود، روىهمرفته، به حالتى از خشکى و ترى یا کثافت و لطافت و سختى و نرمى-که متوسط این دو حالت است-درمىآید و هر کدام که اجزائشان غلبه پیدا کند، قوام آن در مزاج غالب مىشود و هر کدام که اجزائشان کمتر باشد، در امتزاج ضعیفتر مىشوند. سادهترین مثال براى درک این مطلب این است که اگر آب و خاک با یکدیگر مخلوط گردند گل برحسب غلبه آب یا خاک، رقیقتر یا غلیظتر خواهد بود.
اما پیدایش یک جسم مرکب بر اثر فعل و انفعال اجزاى اجسام بسیط به این ترتیب است که ابتدا، اجزاى این اجسام-که به صورت ذرات بسیار ریزى درآمدهاند-با یکدیگر تماس پیدا مىکنند. توضیح اینکه در هندسه، تماس به این معنى است که دو مقدار، نهایتشان یکى باشد و منظور از آن فعل و انفعال نیست، اما در موضوع مورد بحث ما تماس اصطلاحى است براى موردى که فعل و انفعال در کار باشد و منظور از فعل و انفعال این است که وقتى دو جسم با هم مجاور شوند، گرمى و سردى آنها در یکدیگر تأثیر مىگذارد و در مجموع، یک حالت متوسط، میان گرمى و سردى، برحسب غالب بودن، ضعیف بودن یا متوسط بودن اجزا به یکدیگر پیدا مىشود و هر اندازه که اجزاى اجسام گرم یا سرد زیادتر باشد، حالت متوسط به کیفیت آن جسم غالب، نزدیکتر خواهد بود و کیفیت میان این اجزا به یک حالت باقى مىماند و در ممتزج، متشابه است؛ پس:
امتزاج از اجتماع اجزایى به وجود مىآید که احوال مختلف دارند ولى حس، در مجموع، حال هر یک از آنها را جداگانه درک نمىکند، بلکه یک حالت واحد را از مجموع حالات مختلف آنها درمىیابد که این حالت متوسط و متشابه را مزاج مىنامند و عناصر که عبارتاند از خاک، آب ، هوا و آتش در جسم امتزاج یافته، زمان زیادى باقى مىمانند.
نقش عنصر آتش در ایجاد مزاج و طبع
اما دربارۀ عنصر آتش که چگونه در ترکیب اجسام داخل مىشود، بحثها و مناقشات خیلى زیادى در کتابهاى علمى قدیم دیده مىشود که یک سلسله فرضیات و نظریات فلسفى، توام با بعضى مشاهدات و تجربیات علمى، مبنا و اساس همۀ آنها بوده است. دامنۀ این مباحثات تا قرن هجدهم میلادى در اروپا کشیده شد؛ حتى بوفون، طبیعىدان معروف فرانسوى که شهرت جهانى دارد، همان فرضیات را اساس نوشتههاى خود قرار داده است. چنانکه در جلد اول کتاب تاریخ طبیعى خود مىنویسد: «چهار عنصر خاک، آب، هوا و آتش، کم و بیش در ترکیب کلیه اجسام موجودند. اجسامى که خاک و آب در آنها غلبه دارد، مواد متکاثف، سخت و ثابت را تشکیل مىدهند و اجسامى که هوا و آتش در آنها غالب است، مواد قابل اشتعال را به وجود مىآورند» .
سپس مىنویسد: «اشکال بزرگى که در اینجا هست، این است که بدانیم چگونه هوا و آتش که هر دو فرّار هستند ممکن است به تمام اجسام بچسبند و جزئى از اجزاى تشکیلدهندۀ آنها شوند. منظور از اینکه به کلیۀ اجسام اشاره کردیم، براى این است که نه تنها در مواد قابل اشتعال، مقدار زیادى هوا و آتش موجود است، بلکه در سایر موارد هم این دو عنصر وجود دارند، ولى در اجسامى که غیر قابل اشتعال و بسیار ثابت و پایدار هستند، هوا و آتش خیلى محکم به هم چسبیده است» .
بوفون براى اینکه براى این مطلب، توجیهى پیدا کند، آتش را با نور مقایسه مىکند و مىگوید: «هرگاه نور به جسمى بتابد، قسمتى از آن منعکس و مقدار زیادى نیز جذب جسم مىشود. درنتیجه، نور خاموش مىشود و بهاینترتیب، نور در ترکیب اجسام داخل مىشود. عنصر آتش نیز به همین ترتیب، به واسطۀ مستقر شدن در اجسام و به علت ضرباتى که به ماده ثابت و پایدار جسم وارد مىآورد، جزء اجسام شده، آن هم مانند نور خاموش مىشود» .
قدما نیز مانند بوفون آتش و نور را با یکدیگر مقایسه کرده، نظیر همین مطالب را گفتهاند و بسیارى از دانشمندان قدیم معتقد بودند که اجزاى آتش همراه با اجزاى سایر عناصر، در اجسام مرکب موجود است، منتها چون بهطور جداگانه، در میان اجزاى دیگر متفرق هستند حرارت آن هنگام لمس کردن محسوس نیست. ابو البرکات بغدادى دراینباره چنین مىگوید:
به عیان مىبینیم که آتش، در سنگ آهک، مدت مدیدى باقى مىماند و حال آنکه مانند سایر سنگها هنگام لمس کردن سرد است و پس از مدتى که آب روى این سنگ آهک ریختیم، آتشى که در طبیعت او به حال کمون بود ظاهر مىشود و گوگرد را مشتعل کرده و چیزى را که قابل پختن است مىپزد و چیزى را که قابل احتراق است محترق مىکند، و علت اینکه آتش در خلل و فرج سنگ بهطور کمون باقى مانده و با سردى هوا در مدت مدیدى خاموش شده و حرارت اجزاى آن هم ظاهر نگردیده، بلکه از حس مخفى بوده است این است که اجزا متفرق و بهطور جدا از هم در خلل اجزاى دیگر موجود است و به محض اینکه آب بر آن ریختیم ظاهر مىشود، به همین طریق آتش در مزاج داخل شده و با دیگر ممتزجات آمیخته مىگردد و اثر آن در فعل و انفعال، رنگها، طعمها و بوها ظاهر مىشود، چنانکه در انواع ممتزجات مشهود است، و حرارت اجزا کم نمىشود و به سبب برودت ضعیف هم نمىشود» .
۴- اقسام مزاج
در خاتمه این بحث، باید گفت که مزاج (کیفیتى که از امتزاج عناصر پیدا مىشود) نه قسم است:
یک قسم آنکه وجود خارجى ندارد، مزاج اعتدال مطلق است؛ یعنى، هر عنصرى در عنصرهاى دیگر همان قدر فعل کرده باشد که آنها در او کردهاند و هیچکدام کیفیتشان بر دیگرى غلبه نداشته باشد.
چهار قسم هم مزاج بسیط است که در هر یک از آنها دو کیفیت متضاد از چهار کیفیت معتدلند و از دو کیفیت متضاد دیگر، یکى غالب است و آن مزاج را به نام کیفیتى که غالب است، مىنامند و آنها عبارتاند از: مزاج سرد، مزاج گرم، مزاج تر و مزاج خشک.
چهار قسم هم مزاج مرکب است که در آنها از هر دو کیفیت متضاد، یکى غالب است و آنها عبارتاند از: مزاج گرم و خشک، مزاج گرم و تر، مزاج سرد و خشک، مزاج سرد و تر.
براى توضیح بیشتر و روشنتر شدن مطلب، ترجمۀ عبارتى را که ابن سینا دراینباره در کتاب شفا (فنّ سماع طبیعى، ص ۷۱۱) آورده است در اینجا ذکر مىکنیم:
این مزاج، بر چند وجه است: یا این است که جسم بسیط گرم، جسم سرد را به همان مقدار گرم مىکند که جسم سرد جسم گرم را؛ تا حالتى حادث شود که واسطۀ میان شدت سردى و گرمى باشد، همچنین میان شدت ترى و خشکى و این امتزاج را معتدل مطلق مىگویند (مزاج معتدل مطلق در خارج وجود ندارد) اما اگر اعتدال فقط میان گرمى و سردى باشد و میان ترى و خشکى نباشد بلکه ترى غالب باشد، آن را مزاج تر مىگویند یا اگر خشکى غالب باشد آن را مزاج خشک مىنامند و اگر امر معکوس باشد و اعتدال میان گرمى و سردى نبوده بلکه میان خشکى و ترى باشد؛ یعنى، گرمى یا سردى غالب باشد مزاج را گرم یا سرد گویند و این مزاج ها از اعتدال مطلق خارج است و در آنها فعل و انفعال چنین واقع شده است که یکى از دو طرف متضاد، غالب شده و دو طرف دیگر اعتدال یافته است. در مقابل این چهار قسم مزاج بسیط، چهار قسم دیگر هست که مرکب است و آن این است که اعتدال میان دو طرف، متضاد نباشد؛ بلکه چنان استقرار یافته باشد که دو غلبه در کار باشد، یعنى هم گرمى باشد و هم خشکى یا هم سردى باشد و هم خشکى یا هم گرمى باشد و هم ترى یا هم سردى باشد و هم ترى.
پس جمعا نه مزاج مىشود؛ یکى معتدل، چهار مزاج بسیط و چهار مزاج مرکب
۵ – کیفیت مزاج ها
از چهار کیفیت مزاج که عبارتند از گرمى ، سردى ، ترى و خشکى فقط دو کیفیت گرمى و سردى اثر کننده (فاعل) است. مثلا، حرارت آتش یخ را ذوب و آب را داغ کرده، سپس به بخار تبدیل مىکند و اگر میله آهنى را حرارت دهیم، بر طول آن افزوده مىشود. همچنین، سرما در کائنات اثر مىگذارد، زیرا بطور محسوس مىبینیم که برودت باعث انجماد آب مىشود و در فصل زمستان، آثارى که از سرماى هوا پدید مىآید، بر همه مشهود است ولى خشکى و ترى (و به عبارت دیگر، جامد و سیال بودن) که دو کیفیت دیگر هستند، بر اجسام تأثیرى ندارند و نمىتوانند باعث تغییر آنها شوند، بلکه خودشان تحت تأثیر حرارت و برودت قرار مىگیرند. به این معنى که، حرارت، مثلا جامد بودن را از آهن سلب مىکند و آن را مىتواند به مایع تبدیل کند، درصورتىکه جامد بودن آهن نمىتواند تأثیرى بر اجسام بگذارد، به این جهت، مىگویند که گرمى و سردى فاعلند و ترى و خشکى منفعل.
ابن سینا در کتاب شفا (فنّ سماع طبیعى، ص ۷۲۹) مىگوید:
کیفیات ملموس اولى (کیفیاتى که با حس درک مىشوند و بر کیفیات دیگر مقدم هستند) چهار است:
که دوتاى آنها؛ گرمى و سردى فاعلند و به واسطۀ فاعل بودن، آنها را به فعلشان تعریف مىکنند و مىگویند گرمى آن است که اجسامى را که مختلفاند از هم جدا مىکند و اجسامى را که متشابهاند با هم جمع مىکند و این خاصیت آتش است و سردى آن است که اجسام متشابه و غیر متشابه را با هم جمع مىکند و این خاصیت آب است
و دو کیفیت دیگر از این چهار کیفیت؛ یعنى، ترى و خشکى منفعلاند و به واسطۀ منفعل بودن آنها را به انفعالشان تعریف مىشود و مىگویند ترى کیفیتى است که به واسطۀ آن جسم به آسانى محصور مىشود و شکل جسمى را که بر او احاطه دارد مىپذیرد و بهزودى هم تَرک شکل مىکند (تعریفى است که امروزه در کتابهاى فیزیک از جسم مایع یا سیال ارائه مىدهند) و خشکى کیفیتى است که به واسطۀ آن، جسم به دشوارى محصور مىشود و از غیر خودش به دشوارى قبول شکل مىکند و به دشوارى هم آن را ترک مىکند (تعریف جسم جامد در کتابهاى فیزیک امروز) و از این روست که دو جسم تر به واسطۀ تماس به آسانى به هم مىچسبند و تا وقتى که تماسشان محفوظ است جدا شدنشان دشوار بلکه غیر ممکن است تا اینکه پیوستگى آنها به آسانى جدا شود و جسم خشک به خلاف این است و ازاینرو، دو کیفیت اول را فاعل و دو کیفیت دوم را منفعل مىخوانند. اگر چه گرم و سرد هر یک در دیگرى فعل مىکند و از او منفعل هم مىشود و همچنین هر یک از تر و خشک هم در دیگرى فعل مىکند و هم از او منفعل مىشود، و لیکن چون گرم و سرد را به تر و خشک بسنجند، دیده مىشود که تر و خشک در گرم و سرد تأثیر نمىکند اما گرم و سرد در تر و خشک تأثیر مىکند.
هر عنصرى داراى کیفیت و مادهاى (گوهرى) است. کیفیت اثرکننده و ماده اثرپذیرنده است، مثلا حرارت آتش در ماده یا گوهر آب اثر کرده آن را به بخار تبدیل مىکند.
در همان کتاب (شفا، فنّ سماع طبیعى، ص ۶۷۹) براى توضیح این مطلب چنین مىخوانیم:
اجسام عنصرى چون با هم ملاقات کنند، بعضى در بعضى فعل مىکنند و هر کدام از آنها به سبب صورتشان (که آن را طبیعت یا کیفیت نیز گویند) فاعل است و به سبب ماده منفعل، چنانکه شمشیر تیزیش فعل مىکند و آهنش کندى و فرسودگى مىیابد.
ترکیب یا امتزاج دو جسم عنصرى به وسیلۀ قواى متضاد آنها صورت مىگیرد. از یک طرف، گرمى و سردى که دو ضدند در یکدیگر اثر مىکند و از طرف دیگر، ترى و خشکى نیز در یکدیگر تأثیر مىگذارند.
اگر یکى بر دیگرى غلبه کند آن را از نوع خود مىسازد، مثل اینکه آتش چون به چوب برسد آن را مىسوزاند؛ در این صورت، مىگویند چوب فاسد و آتش کائن شد.
منبع: بخشی از مقاله ی استاد فقید مرحوم دکتر سید جلال مصطفوی کاشانی با عنوان مزاج